و این ماجرای زنیست که در رقصگاه، با «کلمات» معشوقش زیبا میشود؛ و برای خودش داستان دیگری دارد که شنیدنیست...
شعری از «نِزار قبانی» با صدای جادویی «ماجدة الرومی».
آنگاه که با من به رقص برمیخیزد، کلماتی به نجوا میگوید ... که چون دیگر کلمات نیست
یأخذنی من تحـت ذراعی یزرعنی فی إحدى الغیمات
مرا از زیرِ بازو میگیرد، و در یکی ابر مینشاند
والمطـر الأسـود فی عینی یتساقـط زخات زخات
باران سیاه در چشمانم، نمنم ... نمنم میبارد
یحملـنی معـه یحملـنی لمسـاء وردی الشـرفـات
مرا با خود ... به شامگاهی میبَرَد که مهتابیهایش گُلفام است
وأنا کالطفلـة فی یـده کالریشة تحملها النسمـات
و من چون دخترکی در دستان او، چون یکی پر، که نسیم میبَرَدش
یهدینی شمسـا یهـدینی صیفا و قطیـع سنونوّات
به من آفتابی پیشکش میکند، و تابستانی ... و دستهای از پرستوها
یخـبرنی أنی تحفتـه و أساوی آلاف النجمات
با من میگوید که گرانبهاترین هدیهی اویم، و با هزاران ستاره برابر
و بأنـی کنـز وبأنی أجمل ما شاهد من لوحات
که من گنجم ... و زیباترین نگارهای که دیده است
یروی أشیـاء تدوخـنی تنسینی المرقص والخطوات
چیزهایی باز میگوید ... که سرگیجه را نصیبم میکند، بهطوری که رقصگاه و گامها را از یاد میبرم
کلمات تقلـب تاریخی تجعلنی امرأة فی لحظـات
کلماتی ... که تاریخم را باژگونه میکند، و در لحظاتی مرا زن میسازد
یبنی لی قصـرا من وهـم لا أسکن فیه سوى لحظات
مرا قصری از وهم میسازد که جز لحظههایی چند، در آن سکنا نمیگیرم
وأعود أعود لطـاولـتی لا شیء معی إلا کلمات
و بازمیگردم ... بر سر میز خود بازمیگردم، هیچ با من نیست ... جز کلمات
تصورش برای خودم هم سخت بود که این ترانهی عربی، این روزها، زندگیام را دگرگون کند. در برابرش چیزی برای بیان ندارم و به زانو افتادهام. فقط میتوانم شنیدناش را توصیه کنم. البته همراه با خواندن متن عربی شعر و ترجمهی فارسیاش.
علاوه بر این، تا سبز شوم از عشق، کتاب بالینی این روزهایام شده. مجموعهای از اشعار نِزار قبانی که توسط «انتشارات سخن»، در سال 1384، به ترجمهی «موسی اسوار» منتشر شده. جدای شعرهای مسحور کنندهی نِزار قبانی که آنقدر فوقالعادهاند که نیازی به تعریف و تمجید من ندارند، این کتاب ویژگی دیگری هم دارد و آن اینکه متن عربی شعرها هم در کنار ترجمهی فارسی موجود است و میشود بیشتر در اشعار غرقه شد. متن عربی و ترجمهی فارسی شعر بالا از همین کتاب است.