۲۷ خرداد ۱۳۹۱

مسئله‌ای مهم‌تر از مرگ و زنده‌گی


می‌شود معشوقه‌ات را ترک کنی، راه دارد هم‌سر دیگری برای خودت پیدا کنی، می‌شود مرام و عقیده‌ی سیاسی‌ات را تغییر دهی، حتا می‌توانی دین‌ات را عوض کنی امّا، هرگز، هرگز حق نداری تیم فوتبالی را که طرف‌دارش هستی تغییر دهی...

در سینما، چیزهایی می‌بینیم که در در عالم واقع، ممکن‌ست بعید به‌نظر بیایند؛ از جمله سُخن حکیمانه‌ی بالا، در فیلم «در جُست‌وجوی اِریک»، که توسط یکی از هوادارهای من‌یونایتد، بر خلاف انتظاری که در واقع، از ضریب هوشی‌ و میزان صداقت‌اش می‌رود، گفته می‌شود که درصدی از واقعیت را در خودش حمل می‌کند و آن، نکته‌ی مربوط به «تعصب»، در زمینه‌ی هواداری از یک تیم فوتبال است. این‌طور می‌شود که من، هم‌چنان لیورپول را بعد از این همه سختی و بالا و پایین، می‌پرستم و هنوز، به تیم انگلیس اُمیدوارم؛ هرچند تیم ام‌سال‌شان، به‌تر از سال‌های پیش، به‌نظر می‌آید و انگار، ارزش اُمیدواری هم دارد.
تا این‌جای مُسابقات، یعنی پایان بازی‌های روز ِ دوم مرحله‌ی گروهی، درباره‌ی برخی از تیم‌ها، چند خطی نوشته‌ام؛ همین‌طور امکان دارد، این پُست، در روزهای آینده، و با توجه به پیش رفتن مُسابقات، به‌روز شود.

اسپانیا
 اگر در سینما، این تجربه‌گراها هستند که افق‌های فُرمال را جلوتر می‌برند و چیزهایی به سینما اضافه می‌کنند که نه بازَن و نه هیچ نظریه‌پرداز دیگری به ذهن‌شان خطور نکرده بود (و البته در ابتدا، با واکنش‌های سرد هم مواجه می‌شوند) در فوتبال هم، اسپانیاردها، با پرچم‌داری مکتب لاماسیای بارسلون، در حال تغییر فوتبال به چیزی هستند که تمامن قرار است در میانه‌ی زمین تعریف شود و به هافبک‌ها ختم شود. اگر گواردیولا، خط دفاعی بارسا را با هافبک‌هایی مثل ماسکرانو و بوسکتس، که توانایی پاس‌کاری بالا دارند پُر کرد، حالا، دل‌بوسکه هم، به جای مهاجم از هافبک استفاده می‌کند تا آن ایده‌ی آریگو ساچی که می‌گفت «زمانی می‌رسد که در فوتبال، فقط هافبک خواهیم داشت» روزبه‌روز به واقعیت نزدیک‌تر شود. هرچند در برابر دفاع سه‌نفره‌ی ایتالیا، این ایده، موفقیت نسبی‌اش را نشان داد، امّا آن‌ها که درنوردیدن افق‌های فوتبال برای‌شان جذابیّتی ندارد و نتیجه‌ی ام‌روز را مهم‌تر می‌دانند، آن‌قدر نق زدند و دل‌بوسکه را مجبور کردند در بازی دوم، مقابل ایرلند، از یک مهاجم واقعی استفاده کند و البته، این‌طور که به‌نظر می‌آید، در ظاهر نتیجه هم گرفته‌اند.
اسپانیا، به‌نظرم، کامل‌ترین تیم این جام را دارد و با داشتن، هافبک‌هایی که لنگه‌شان هیچ جای دیگر پیدا نمی‌شود، شانس اوّل قهرمانی هستند.

انگلیس
کاپلو رفت و هاجسون، که پنج زبان بلد است ولی در تلفظ حرف r مشکل دارد، به‌جای‌اش، سرمربی سه‌شیرها شُده و با وجود چند مصدوم و محروم، نشان داده که تیم‌اش، از مُسابقات جام جهانی آفریقای جنوبی، بسیار کامل‌تر و به‌تر است. جو هارت، در دروازه، مطمئن به‌نظر می‌رسد و خوش‌بختانه، این پاشنه‌ی آشیل انگلیسی‌ها، انگار جوری پوشانده شده که تا چند سال، بیمه باشد و همین مسئله، خیال طرف‌دارها و حتا بازی‌کن‌ها را کمی راحت‌تر کرده. علاوه بر آن، در میانه‌ی زمین، استیون جرارد، که بعد از فصل نه چندان درخشان‌اش در لیورپول، دوباره بارقه‌هایی از همان کاپیتان شگفت‌انگیز همیشه‌گی را نشان می‌دهد، به‌خوبی نقش قلب تپنده‌ی تیم را به عهده گرفته. جرارد هم دفاع می‌کند و هم بازی رقیب را تخریب می‌کند، هم در حمله شرکت می‌کند و شوت می‌زند و هم، با هوش بالا‌ی‌اش، پاس‌هایی می‌دهد که کم‌تر بازی‌کنی توانایی ارسال‌شان را دارد و موقعیت خلق می‌کند.
جوانی انگلیسی‌ها، حتا اگر در این تورنمنت به ضررشان تمام شود، در دوره‌های بعدی و جام‌جهانی برزیل، نقطه‌ی قوّت‌شان خواهد بود. علاوه بر این، باید هاجسون را، در شناختی که از تیم‌اش دارد ستود؛ او، در برابر سوئد، اندی کارول را در ترکیب اصلی قرار داد و به‌خوبی از قدرت سرزنی ذاتی‌اش استفاده کرد و بعدتر، وقتی، کار انگلیسی‌ها گره خورد، تئو ولکات را به زمین فرستاد که با سرعت‌اش، دفاع کُند سوئد را عذاب داد و بازی باخته را، به بُردی شیرین تبدیل کرد. این تیم انگلیس، البته در برابر اوکراین، روز سختی خواهد داشت، هرچند بازگشت رونی، با توجه به فضای زیادی که مدافعان اوکراین برای مهاجمان حریف باقی می‌گذارند، احتمالن کار صعود سه‌شیرها را ساده‌تر خواهد کرد.

آلمان
سخت می‌شود این تیم را دوست نداشت. دیگر خبری از بازی‌های سرد و بی‌طراوت، و یا فوتبال غیراخلاقی تیپیکال ِ آلمان‌ها نیست؛ نسل چند ملیّتی ژرمن‌ها، آن‌چنان یک‌دست است و آن چنان، کامل و بی‌نقص عمل می‌کند که می‌تواند، هر تیمی را به زانو دربیاورد. شواین‌اشتایگر در میانه‌ی میدان، همان نقشی را بازی می‌کند که جرارد در تیم انگلیس و به عنوان قلب تپنده، هم در دفاع و هم در حمله، آلمان‌ها را هم‌آهنگ می‌کند و با خلاقیت و البته شناخت‌اش از مهاجم‌شان، ماریو گومز که این روزها در اوج‌ست انگار، برای‌اش موقعیت‌هایی می‌سازد که سخت‌‌ست به‌شان نه گفت. علاوه بر این، پدیده‌ای که تا پایان روز دوم، چشم من را به خودش خیره کرده، یک مدافع جوان آلمانی‌ست؛ مَت هومِلز، که مثل سوئیپرهای کلاسیک، هم در دفاع موفق‌ست و هم قدرت پا به توپ بالایی دارد (لوسیو، دنی اگِر و جرارد پیکه مثال‌های دیگری از این نوع مدافعان هستند) و به خوبی، به جلو اضافه می‌شود و مدافعان حریف را، که معمولن برای مارک و مهار کردن یک بازی‌کن بیش‌تر برنامه‌ای ندارند، دچار اشتباه می‌کند و موقعیت‌های خطرناک می‌سازد. از این مدافع باهوش دورتموند، بیش‌تر خواهیم دید و شنید.
نکته‌ی جالب در مورد آلمان‌ها این‌ست که مشخص نیست چه‌نوع زیرساخت‌هایی فراهم کرده‌اند که این‌همه بازی‌کن درجه یک پرورش می‌دهند؛ دقّت کنید ستاره‌ای هم‌چون گوتزه روی نیم‌کت است و به بازی‌کن‌هایی مثل تونی کروس و شولتز و کلوزه، بازی نمی‌رسد.

ایتالیا
تیم ِ پراندلی، تیم فقراست انگار. از آن همه ستاره، آن همه بازی‌کن که تیمی را، به‌ناگاه از این رو به آن رو می‌کردند، دیگر چیزی نمانده. نه دل‌پیه‌رو، نه کاناوارو، نه توتی، نه نستا و حتا نه امثال مالدینی و  روبرتو باجو و راوانلی. از آن روزهای خوش جام جهانی آلمان، فقط بوفون باقی مانده و آندرا پیرلو که همین دو نفر، قلب و مغز تیم هستند و طبیعی‌ست، وقتی که یکی‌شان، با توجه به فشار بازی‌ها و البته کهولت سن، کمی بلنگد و خوب کار نکند، تیم، به سمت تُرکستان خواهد رفت. دفاع ایتالیا که همیشه، در ذهن فوتبالی‌ها، دژ تسخیرناپذیری به نظر می‌رسیده، حالا، این‌طور شکننده شده که در بازی دوستانه، از روسیه سه گل می‌خورد. البته تمهید استفاده از دفاع سه‌نفره تا حدود زیادی این مشکل را برطرف کرده امّا، هم‌چنان ایرادهایی هست وقتی که می‌بینیم مهاجم کرواسی، به‌راحتی، توپ سانتر شده را، توی شش قدم، بی هیچ مزاحمتی، کنترل می‌کند و بعد توی دروازه می‌فرستد.
بدتر از خط دفاع، خط حمله‌ی ایتالیاست. زمانی کاسانو، در دوران حاصل‌خیزی فوتبال ایتالیا، حتا به تیم ملّی دعوت نمی‌شد امّا، حالا در کتار بالوتلی که نیاز نیست از بدی‌هاش چیزی بگویم، قرارست برای تیم‌های دیگر، رُعب‌آور باشند که واضحن، نیستند متاسفانه.

هلند
از لاله‌های نارنجی، هیچ وقت خوش‌ام نیامده. از توتال فوتبال‌شان در دهه‌ی هفتاد و بعدتر، در دهه‌ی هشتاد خاطره‌ی مشترکی ندارم؛ آن‌چه که نسل من از فوتبال‌شان دیده، در نهایت به دومی‌شان در جام‌جهانی قبل برمی‌گردد. ناکامی‌شان در مسابقات یورو، حتا وقتی که با بلژیک، میزبان مشترک بودند و همین‌طور، در مسابقات جام جهانی فرانسه، هنوز در خاطرم هست و حالا، همان اسکلت تیمی که به آفریقای جنوبی فرستاده شد، با درگیری‌های بسیار و قلدربازی‌ها و شاخ و شانه‌کشیدن‌ بازی‌کن‌ها، نه برای حریف، بلکه برای خودشان، کار را به جایی رسانده که دیگر دستی برای‌شان نمانده که بخواهد رو بشود. روبن، فان‌پرسی، اسنایدر، وان‌درفارت، هونته‌لار، کویت، افلای و باقی ستاره‌های هلندی، با این همه داستان و حاشیه، بعید است به جایی برسند.
البته مربّی‌شان، دیک فن‌مارویک، شاید در بازی با آلمان، با چند تغییر می‌توانست یک مساوی بگیرد ولی این تیم، و این خط دفاعی و دروازه‌بان، همان به‌تر که حذف شود و جا را، برای شایسته‌ترها بگذارد...

فرانسه
 
خُب بلان، آن تیم کابوس‌وار ریمون دومنک را، به تیمی محکم تبدیل کرده که به شیوه‌ی مرسوم این روزها، یعنی «ارجحیت مالکیت توپ بر مالکیت فضا» بازی می‌کند و در فاز تهاجمی، با بازی‌کنان خوب و باهوش، می‌تواند از دیگر شانس‌های این دوره باشد. آلو دیارا جای‌گزینی برای پاتریک ویه‌را شُده و ری‌بری و نصری، به کمک بازی‌کن باهوشی مثل کابای و البته سرعت مه‌نز، با مهاجم کاملی مثل بن‌زما که بلدست جه‌طور از محوطه بیرون بیاید و با رفتن به گوشه‌ها فضا بسازد و پاس گل بدهد، تیمی تشکیل داده‌اند که می‌تواند رقبا را بترساند. هرچند این تیم، معمولن در فاز دفاعی، اگر با مهاجمان سریع مواجه بشود، احتمالن کم می‌آورد، برای مثال، همان چند حمله‌ی زهردار سرعتی سه‌شیرها را به‌یاد بیاورید که مثلن، اگر میلنر کمی با دقّت بیش‌تری ضربه می‌زد، می‌توانست این دفاع را به زانو دربیاورد.
با وجود این، احتمالن بازی اسپانیا و فرانسه، اگر اتفاق بیافتد، می‌تواند نمایان‌گر تقابل نقطه‌ی اوج سبک‌ غالب فوتبال ِ ام‌روز باشد.

و در حاشیه 
شبکه سه، زحمت کشیده و با ممیزی کم‌تر، و کیفیت بالاتر، مُسابقات را پخش می‌کند امّا حیف که هنوز هم، شنیدن نظرات کارشناسان برنامه، بیش‌تر خنده‌دار به‌نظر می‌رسد تا آموزنده (به‌جُز دکتر صدر و کمی صالح و تقوی) و البته، گزارش‌گرانی که بیش‌تر، روی اعصاب هستند؛ کلنل علی‌فر که هنوز در دوران پیش از فروریختن دیوار برلین سیر می‌کند و روسیه را شوروی می‌داند؛ خیابانی که پرت‌تر از این حرف‌هاست که بشود در موردش چیزی گفت، مزدک که تلاش می‌کند ادای عادل را دربیاورد و با اسامی اشتباهی که می‌گوید، خراش می‌دهد روان را و البته یوسفی که با شناخت‌اش از ادبیّات کهن فارسی، سبک مخصوصی در گزارش کردن دارد امّا کم‌بود اطلاعات‌اش، خودش را نشان می‌دهد و در نهایت، فردوسی‌پوری که به‌ترین است بین‌شان، هرچند می‌شود، اطلاعاتی را که قرار است روز بازی به بیننده بدهد، شب قبل، توی یکی-دو وب‌سایت ِ خاص خواند. و البته، نورپردازی بخش استودیوی برنامه هم، به‌نظر مشکلاتی دارد.