۱۸ مرداد ۱۳۹۰

سه پیش‌نهاد دیگر

فیلم:

(Performance (1970

حقیقتن یک فیلم غافل‌گیرکننده. در عجیب و رادیکال بودن این فیلم، می‌شود به این مسئله اشاره کرد که میک جگر –ستاره‌ی بسیار مشهور گروه راک رولینگ استونز- وقتی تازه در اواسط فیلم ظاهر می‌شود، موزیک ِ غالب، صدای سنتور است! در شرایطی که انتظار می‌رود در فیلمی که ستاره‌ی رولینگ استونز حضور دارد بیش‌تر موزیک راک بشنویم –که کم هم نمی‌شنویم- صدای سنتور و صدای یک خواننده‌ی سنتی ایرانی، صدای غالب حاشیه‌ی صوتی دو سکانس مهم از فیلم‌ست.

نکات جالب در مورد این فیلم فقط به همین‌ ختم نمی‌شود. فیلم با توجه به سال ساخت آن –در واقع 1968 که به‌خاطر بیش‌ از حد رادیکال بودن‌اش، کمپانی برادران وارنر، به‌عنوان پخش‌کننده‌ی فیلم، جرئت اکران عمومی‌اش را نداشته‌- بسیار نوآوارنه‌ست. در مواجه‌ی فُرمی با فیلم، عملن با دو نیمه‌ی کاملن مجزا طرفیم. یک نیمه به سبک فیلم‌های گنگستری در لندن، با طنز غزیب و خشونت و صحنه‌های عُریانی بی‌پروایانه، و نیمه‌ی دومی که با آمدن میک جگر، سراسر پُر از دیوانه‌گی‌ست. پر از رنگ و نقاشی و موسیقی. سرشار از تمام آن چیزهایی که از دهه‌ی دیوانه‌ی شصت انتظار می‌رود.

علاوه بر تمام این‌ها، شیوه‌ی تدوین فیلم، به‌خصوص در دقایق ابتدایی، بسیار جسورانه‌ست. ریتم سرسام‌آوری که در نهایت ختم به فوران رنگ و تابلوهای نقاشی می‌شود. پایان‌بندی فیلم هم در نوع خودش غافل‌گیرانه‌ست و اجازه‌ی تفسیرهای بسیار را می‌دهد.


مستند:

(It Might Get Loud (2008

یک مستند ِ تمامن موسیقایی. با حضور سه موزیسین/گیتاریست بزرگ، با سه بک‌گراند مختلف. جیمی پیج افسانه‌ای (یارد بردز و بعدتر لد زپلیند ِ اِج (یوتو) و جک وایت. هر سه گیتاریست درباره‌ی نحوه‌ی شروع موزیک‌شان و نوآوری‌ها و ایده‌هایی که داشته‌اند و ... حرف می‌زنند.

شیوه‌ی تدوین این مستند، یکی از نکات جالب آن‌ست. در واقع چهار داستان، به‌صورت موازی جلو می‌روند. قصه‌ی موزیسین شُدن هر کدام‌شان از نوجوانی تا به‌حال (این سه داستان) و داستان ِ بعدی، دورهم جمع شدن‌شان و حرف زدن با هم‌دیگر و اجرای یکی-دو موزیک معروف‌شان‌ست. تدوین این فیلم، با وجود این‌که اطلاعات جذابی از دوران نوجوانی و نهادینه شدن موزیک در وجود هر سه‌نفر برای‌مان نمایان می‌کند، به‌شدت از غرق شدن در هر جزء فیلم، جلوگیری می‌کند. مثلا یک‌کدام‌شان داستانی تعریف می‌کند و بعد اجرایی از موزیکی می‌بینیم و وقتی که بیننده جذب موزیک شُده به طرز ناجوان‌مردانه‌ای همه‌چیز قطع می‌شود و به سُراغ شخصیت بعدی می‌رویم.

نکته‌ی دیگر، وجه حماسی جالبی‌ست که با استفاده از فیلم‌برداری جذاب و متناقض‌ فیلم، به گیتار، یه‌عنوان محبوب‌ترین ساز موسیقی راک داده شُده. شاید اغراق نباشد اگر بگویم نوع تمرکز بر ساز ِ گیتار، و نحوه‌ی نشان دادن‌اش، کما این‌که در پوستر فیلم هم پیداست، هیچ‌کم از به‌تصویر کشیدن یک اسلحه‌ی بزرگ، یا حتا یک گنج ارزش‌مند قدیمی نداشته باشد.


کتاب:

آبی‌تر از گُناه

داستانی‌ست که در سال 1384 دو جایزه‌ی مهم گلشیری و همین‌طور مهرگان را بُرده. نکته‌ی اصلی در این داستان، نحوه‌ی روایت است. سراسر داستان، درواقع یک تک‌گویی‌ست. بدین‌صورت که متهمی برحسب چیزهایی که از او خواسته‌اند، اعترافات‌اش را بیان می‌کند. با درنظر گرفتن این نوع روایت جذاب، سبک داستان‌سرایی و پروراندن شخصیت‌ها، و همین‌طور دادن اطلاعات به خواننده، بسیار غافل‌گیرکننده‌ست. نویسنده –محمد حسینی- در واقع با این نوع روایت، نوآورانه، پیچش‌های داستان‌اش را به‌وجود می‌آورد و به خواننده‌اش رودست می‌زند.

البته به‌گمانم راه داشت شخصیت‌ها پُخته‌تر می‌شدند و تم عاشقانه‌ی داستان، پُررنگ‌تر، و درنتیجه کلیت داستان، جذاب‌تر و تاثیرگذارتر از آب درمی‌آمد. با این‌حال، و با وجود این‌که فصل اعترافات نهایی می‌توانست مقدمه‌چینی بیش‌تر و البته غافل‌گیرکننده‌تری داشته باشد، کتاب خواندنی و جذابی‌ست و پایانی ابسورد دارد.

شناس‌نامه‌ی کتاب:

آبی‌تر از گناه، یا بر مدار هلال آن حکایت سنگین‌بار

نوشته‌ی محمد حسینی

انتشارات ققنوس