۱۹ تیر ۱۳۹۰

سوختن در آب


خوب‌تر نگاه‌اش که کنی، وسوسه‌انگیز هم هست. حداقل برای مدتی...

نکته‌ی اصلی‌اش «لاقیدی»‌ست؛ به‌هیچ‌چیز و هیچ‌کس، قرار نیست دل ببندی. قرار نیست پای ِ چیزی بمانی. تازه این "قرار نیست" هم از قبل، تعریف نکرده‌ای. می‌شود این‌طور گفت حصاری دور و برت نداری. بخواهی می‌نشینی و نخواستی هم می‌روی. نه کار برای‌ات مهم می‌شود و نه زن‌هایی که می‌آیند و می‌روند. اصلن می‌دانی که چیزی، قرار نیست برای‌ات بماند. فهمیده‌ای همه‌چیز مسخره‌تر از این حرف‌هاست که برای‌اش مرثیه‌سُرایی کنی. پس خودت، از همان اول‌، می‌دانی دست ِ آخر، چیزی نیست که آن انتها، در چنگ‌ات باقی‌مانده باشد...

نتیجه‌اش می‌شود پرسه‌زدن. با همه بودن و با هیچ‌کس نبودن. پوزخندهای همیشه‌گی به مردم عادی و احیانن نداشتن رفیق و تنهایی. اما نه از آن جنس تنهایی‌های مرسوم؛ آن نوع از تنهایی که برای خودت، آقای دُنیا هستی و همه‌چیز و همه‌کس به هیچ‌جای‌ات نیست...

دیدید! شاید غیر ممکن باشد ولی وسوسه‌انگیزست. حداقل برای مدتی...


***

همیشه همه‌چیز رو به جلو نیست
گاهی مجبورید
یک یا
دو قدم
عقب برگردید
از بقیه کناره بگیرید
یک‌ماه از همه‌چیز
دوری کنید
هیچ کاری نکنید
نخواهید که
هیچ‌کاری بکنید
آرامش حُکم‌فرماست
خرامش حُکم‌فرماست
هرچه که طلب می‌کنی
با تلاش زیاد
به‌دست نمی‌آید
ده‌سال
از همه کناره بگیرید
قوی‌تر می‌شوید
بیست‌سال از همه کناره بگیرید
قوی‌تر می‌شوم
در هر حال
چیزی برای بُردن نیست
و
به یاد داشته باش
دومین چیز برتر
در این دنیا
خواب آسوده‌ی شبانه‌ست
و برترین:
مرگ آرام
در این بین
قبض گاز را
به‌موقع بپردازید
و با زنان
زمان قاعده‌گی‌شان
جر و بحث نکنید.

چارلز بوکوفسکی
ترجمه‌ی پیمان خاکسار


پوستر بالا، مربوط به فیلم «کافه‌گرد» است که بوکوفسکی فیلم‌نامه‌اش را نوشته. جُدای این‌که فیلم خوبی‌ست و می‌شود ازش لذت بُرد، به‌نظرم، یکی از بهترین راه‌ها برای آشنایی و نزدیک شُدن به دنیای عجیب و غریبی‌ست، که بوکوفسکی در شعرها و داستان‌های‌اش ترسیم می‌کند. دنیایی که احیانن می‌تواند پیش‌نهادی باشد برای خیلی‌ها، به‌خصوص برای آن‌ها که «خسته»اند.