۹ دی ۱۳۸۸

پرت و پلاهای یک ذهن آشفته

1- درست مثل درد جا انداختن استخونه، وقتی که می خوای یه حرکت جدید رو تو یه موقعیت جدید انجام بدی در حالی که داری علیه تمام اون چیزهایی که بهشون عادت داشتی می جنگی.
2- جوجه کبابش اون قدر محشر بود که به محض این که چنگالم بهش خورد، جوجه بال در آورد و پرواز کرد.
3- وقتی واسه دو روز پشت سر هم نتونی از دست شویی خونه ی خودت استفاده کنی، دیگه می تونی به چی تو این دنیا دل خوش باشی.
4- یعنی تو این قدر بدشانسی که درست تو اون لحظه ای که دوست نداری کسی رو ببینی و موقعیتت از بین بره، یه دفعه طرف بین دوازده میلیون آدم، تو اون نقطه ی شهر، جلوت سبز بشه و گند بزنه به حالِت.
5- برداشته با آنالیز زندگی خصوصی طرف تو صورتش میگه "تو فقط دخترهایی رو که موقع خندیدن لُپشون گود میفته دوست داری".
6- آخ که چه لذتی داره وقتی خون داغ دست از مچ سرازیر میشه و رو کاشی های سفید حموم می چکه.
7- هِی داری با تمام وجود به یارو حالی می کنی که این آخرین فرصتیه که داری بهش میدی در حالی که نمی دونی آخرین فرصت رو خودت مدّت ها پیش به باد دادی.
8- به طرف میگی با این مانتو که امروز پوشیدی خیلی خوشگل شدی و جواب میده مگه تا حالا خوشگل نبودم. در عین این که می مونی چی باید بهش بگی، دوست داری یه سیلی بزنی بیخ گوشِش!
9- خُب این یه قراره؛ باید هر سال اسفند بری کیش و یه برنامه واسه خودت بریزی و بعد از چند ماه فراموشش کنی تا دوباره اسفند بعد مجبور بشی بری کیش.
10- دست خودم نیست آخه. وقتی اون تی-شرت رو می پوشم میرم تو مودِ ریاست و به همه دستور می دم. فیلمش هم موجوده!
11- نمی دونم اسم این رو چی بذارم وقتی سریالی رو که ملت ده سال پشت سر هم می دیدنش، توی فقط سه هفته ببینی اش.
12- بهش میگن زیاد غُر می زنی در شرایطی که به نظر خودش فقط داره نقد وارد می کنه. احتمالا به این می گن تفاوت نقطه ی دید.
13- طرف هنوز فکر می کنه ذاتا پُست مُدرنه؟

پی نوشت1: از ظاهر امر پیداست که به ما نباید ربط چندانی داشته باشد ولی به هر حال باید گفت: !Happy New Year (تبریک پیشاپیش به خوانندگان فرامرزی این وبلاگ)
پی نوشت2: گاهی وقت ها دیوانه بازی درآوردن برای جلوگیری از دیوانگی مفید است.
پی نوشت3: جدای لحن مشنگ وارانه ی این پُست، این پی نوشت آخر به شدت جدی است. تنها دو بار زندگی می کنیم را از دست ندهید. یک تجربه ناب بصری است که لنگه ی وطنی اش کم پیدا می شود. هم پُر از جامپ کات های گُداری است و هم روایت غیر خطی به سبک 21 گرم دارد. علاوه بر این ها، هم فیلم رئال است و هم نیست. و دست آخر این که یک نگارِ جواهریان سرزنده دارد که انگار از توی نفسِ عمیق پریده بیرون و می شود ازش دیوانه بازی و شاد و امیدوار بودن و به هیچ حساب نکردن دنیا را یاد گرفت. امیدوارم بشود بعدتر بیشتر راجع به این فیلم ایرانی معرکه بنویسم ولی شما این فیلم را از دست ندهید!

۲۲ آذر ۱۳۸۸

جنبه ی فرعی ماجرا

اصل ماجرا این نبود ولی خب قضیه به این هم ربط داشت. با وجود این که مدت ها بود همدیگر را ندیده بودند اشتیاق آن چنانی برای دیدن هم نداشتند ولی چاره چه بود؟ تقریبا مجبور بودند. توی بعد از ظهر یک روز سرد پاییزی، یک جای خیلی شلوغ شهر قرار گذاشتند. دومی کمی دیر رسید و اولی به جز انتظار کشیدن کاری نمی توانست بکند. وقتی همدیگر را دیدند فقط دست دادند. انگار نه انگار این دو نفر از سال های دبستان با هم آشنا هستند. سرمای غیرمنتظره ی هوا باعث شده بود که بعد از سلام و احوال پرسی های معمول به دنبال جایی بگردند که بتوانند گرم شوند. دومی یک کافه را پیش نهاد داد.
کافه گرم بود ولی یخ این دو نفر را باز نکرد. نشستند روبه روی هم و تا می توانستند سیگار مارلبورو کشیدند و نسکافه ی داغ داغ نوشیدند. حالا دیگر سرمای استخوان سوز جایش را به گرمای مطبوعی داده بود که نمی شد به این سادگی ها از آن دل کند. از طرف دیگر موقعیت شان چیزی نبود که هیچ کدام شان انتظار داشتند. بعد از مدت ها دیداری تازه کرده بودند و گمان می کردند حرف های زیادی برای گفتن دارند ولی انگار حرفی برای زدن نبود. بحث های لوس و تکراری راجع به سرمای هوا یا تیم های مورد علاقه شان هم راه را به جایی نبرد. اولی، ده دقیقه ای خودش را با اینترنت وایرلس رایگان کافه مشغول کرد و دومی که مدل گوشی تلفنش قدیمی تر بود فقط نگاه می کرد. حالا که سر دوستش به جایی گرم بود و مجبور نبودند به هم نگاه کنند، خیالش راحت تر شده بود.
موقع خداحافظی هیچ کدام شان ناراحت نبودند و بعد از آن هم خبری از هم نگرفتند.