۳۰ تیر ۱۳۸۸

کلوزآپ نمای نزدیک نیست!


خبردار شدم که شبکه بی بی سی فارسی قرار است مستندی به اسم نمای نزدیک، نمای دور پخش کند. قبل از دیدنش فکر می کردم که این مستند قرار است راجع به اثر عباس کیارستمی یعنی کلوزآپ، نمای نزدیک باشد؛ مثل فیلمی که مانیا اکبری (بازیگر زن دَه کیارستمی) در ستایش دَه ساخته بود (هر چند فیلم 20 انگشت می تواند اثری مستقل به حساب بیاید، به نظر من تقلیدی از فیلم ده و حاصل مرعوب شدن از کیارستمی می باشد که نتیجه اش البته چیز خوبی از آب درآمده) و یا فیلم پنج که خود کیارستمی ساخته. اما با دیدنش متوجه شدم که این مستند تنها قرار است راجع به بازنده ی اصلی فیلم کلوزآپ یعنی حسین سبزیان باشد.

به شخصه نقش سبزیان را یکی از بهترین و باور پذیرترین نقش های تاریخ سینما می دانم. این مرد به نحوِ به شدت همدلی بر انگیزنده ای خودش را محسن مخملباف جا می زند و به خانواده ای دروغ می گوید ولی هم چنان تماشاگر او را به عنوان یک دغل باز نمی شناسد و او را یک فریب خورده می پندارد. اما بیننده ی فیلم کیارستمی، حداکثر افسوسی که به حال این جوان می خورد این است که چرا این قدر احمق است که دست به چنین کار مزخرفی می زند. ولی این مستند، مخاطبش را با واقعیت زندگی دردآور حسین سبزیان آشنا می کند. این که به خاطر علاقه اش به سینما و این که این دروغ بزرگ را آن گونه باور کرده که توسطش بلعیده شده، همسر و فرزندانش او را ترک کرده اند و مردمِ دور و اطرافش او را یک متوهم می نامند که شرایط نرمال ندارد و البته هم از دید خودشان درست می گویند. در این مستند بعد از این که سبزیان را از نگاه دیگران شناختیم، کم کم به خودش نزدیک می شویم و از ترس ها و اتفاقت تلخ دوران کودکیش می شنویم. این که چگونه باید بهای سینما رفتن و فرار از مدرسه را با کتک خوردن می داده و تماشاگر باور می کند که این شخص در دنیای دیگری سِیر می کند. تمام زندگیش را از دست داده و به یک کار پاره وقت در صحافی کسی که قبلا شاگردش بوده می پردازد ولی هم چنان از عشقش به سینما می گوید و در خانه اش کتاب آموزش فیلم سازی به روش سوپر 8 ((Super 8 انتشاراتِ سروش را کنار قرآن می گذارد. این مرد با وجود این که از کیارستمی ضربه خورده و کلوزآپ باعث شده تا مردم دید دیگری نسبت به او داشته باشند باز هم هنگام حرف زدن راجع به این فیلم در چشمانش می شد برقی از لذت دید. او روبروی دوربین ژست می گیرد و در شرایطی که حضور آن را کاملا احساس می کند ماجراهایی را که بر سرش آمده مثل یک بازیگر حرفه ای تعریف می کند.

شیوه ی کارگردانی این اثر هم شباهت بی نظیری به روش مستند گونه ی کیارستمی دارد که به سبزیان اجازه می دهد تا هر کاری را که می خواهد جلوی دوربین انجام دهد و راحت باشد. نماها طولانی هستند و در آن ها برش و قطعی نمی بینیم تا این که حس مستند گونه بیشتر و بیشتر ادامه پیدا کند و کار واقعی تر جلوه نماید. حتی در یک جایی خود حسین سبزیان می گوید که این جا را کات بده تا بقیه اش را در قسمت بعد بگویم که کارگردان مثل یکی از سکانس های فیلم دَه (یک جایی در فیلم دَه وقتی که مانیا و خواهرش در حال رانندگی هستند با یک راننده ی مرد دچار درگیری لظی می شوند و مرد به آن ها می گوید که شما این قدر دلتان خوش است که فیلم برداری هم می کنید! اما مانیا و خواهرش به کارشان ادامه می دهند و کیارستمی هم برای نشان دادن واقعیتِ محض این نمای به ظاهر خراب شده را حذف نکرده و در فیلمش گنجانده) آن را قطع نمی کند و در فیلمش نشان می دهد که البته این نکته بیانگر علاقه ی بیش از حد سبزیان به سینما و کارگردانی هم می تواند باشد.

فیلم به طور کلی زندگی اسف بار سبزیان را نشان می دهد که چگونه جنونش به سینما و شهرت منفی حاصل از فیلم کیارستمی باعث بدبختی او شده اند. همان طور که مثلا در نمای نزدیکِ صورت، تمام چاله چوله های رخ یک نفر را می بینیم و زشتی هایش بر ما عیان می شود، کلوزآپ، نمای نزدیک هم با نشان دادن زشتی های زندگی سبزیان از نزدیک به نوعی باعث بیچارگی این فرد می شود که شرحش را در این مستند می بینیم. در این فیلم هم به تعداد زیادی نمای کلوزآپ از چهری سبزیان مشاهده می کنیم. فیلم به طرز وحشتناکی مخاطبش را دچار سمپاتی می کند، به خصوص که بعد از تمام شدن فیلم مجری برنامه گفت که چند سال پیش حسین سبزیان بر اثر بیماری آسم در مترو به اغما رفته و بعد از سه ماه فوت کرده است. حسین سبزیان نشان دهنده ی شخصیتی بود که به دلیل مشکلات دوران کودکیش و البته تفکرات خاصش که با متر و معیار یک ذهن عُرفا سالم قابل توجیه نیست آن چنان در دنیایش فرو رفت و به سمت عشق و آرزویش یعنی سینما حرکت کرد تا در نهایت همه چیزش را از دست داد. حتی جانش را.

پی نوشت1: خلاصه داستان فیلم کلوزآپ، نمای نزدیک به کارگردانی عباس کیارستمی: ماجرای آن مربوط به بک عشقِ سینماست که با جا زدن خودش به جای محسن مخملباف کارگردان شهیر ایرانی، وارد حریم یک خانواده می شود، البته با دادن این قول که در فیلم آینده اش به آن ها نقشی خواهد داد و بعد از چند روز که ماجرای قلابی بودن این آقا توسط یک خبرنگار پررو برای اعضای خانواده فاش می شود، از وی شکایت می کنند و به دادگاه می رود و برایش حکمی در نظر می گیرند. این ماجراها که همه شان در واقعیت اتفاق افتاده اند توسط کیارستمی در فیلم بازسازی می شوند و اتفاقا جاهایی هم فیلم تلاش کیارستمی را نشان می دهد که می خواهد این داستان را دوباره دربیارد.

پی نوشت2: نامجو یک موزیکی دارد به اسم شمس. در آن از یک شعر عربی و جاهایی هم از بعضی آیات سوره ی شمس که انصافا خوش آهنگ و شیرین است استفاده کرده و آن ها را با سه تارش زده و خوانده. سال پیش بود که سر همین موزیک سر و صدای زیادی در گرفت و از او شکایت شد. چند روز قبل تر هم شنیدم که برایش پنج سال حبس تعزیری بریده اند. اتفاقا آقای رحیم مشائی هم چند وقت قبل به عنوان رئیس سازمان گردشگری کشور در یک مراسمی شرکت کرده که در آن آیات قران را با دف خوانده اند و نکته جالب تر این بوده که دف را هم چند خانم می زده اند. و دوباره چند روز پیش خبردار شدم که اسفندیار رحیم مشائی به عنوان معاون اول رئیس جمهور انتخاب شده. همین.

پی نوشت3: تیتر این پُست برگرفته از جمله ای است که خواهر حسین سبزیان در همین مستند می گوید.

۱ نظر:

سیاوش گفت...

بخاطر این پست ازتون تشکر می کنم , بعد از دیدن این مستند که البته از وسط هم دیدم داشتم فکر می کردم ماجرا چی بوده که مخصوصا با توضیحات پی نوشت ۱ مقدار زیادی از سردرگمی کم شد.

موفق باشید