ویژگی عجیبی دارم. گاهی، حرفها و بعضی از اوقات هم، اوهام و تفکراتم را به صورت رنگی میبینم! برای مثال، موقع شنیدن حرفهای کسی، رنگ کلماتش را متوجه میشوم. بعضی وقتها هم، فکر و خیالهایم را رنگی میبینم! چند روز قبل، کسی را دیدم که حرفهایاش، بنفش و زرد بود. امروز هم، سلام مصطفی، همخانهام، نارنجی بود. یا اینکه، پدربزرگم همیشه در خیالاتم آبیست و ...
قبلتر هم گفته بودم، آدمیام که زیاد به حرف زدن علاقهای ندارد. بهطور کلی، کلام را، راه درستی برای انتقال ایدهها نمیدانم. نمیتوانم به زبان اعتماد کنم اما خُب، روش بهتری هم تا به حال پیدا نکردهام. اما، این، باعث شده در خیلی از مواقع، بیش از حد کم حرف باشم. معمولن، بیشتر چیزهایی را که در ذهنم برای خودشان میچرخند، بیان نمیکنم.
همین کمحرفیام، باعث شده، دوستان زیادی نداشته باشم. ناراحت هم نیستم. ترجیح میدهم با همینها که کلامم را بهتر میفهمند همصحبت بشوم. هر چند با خیلی از دوستان ِ بیش از حد صمیمیام هم، تمامن راحت نیستم.
روزی بر حسب اتفاق (؟) با دوستی آشنا شدم. اشتراکات، حداقل از پشت مانیتور، تعدادشان زیاد بود. اولین بار، توی همان کافهی کذایی «گندم» دیدماش. باورم نمیشد. یک جورهایی «خودش» بود. همان حلقهی مفقوده انگار. کسی را پیدا کرده بودم که حرفهایام را میفهمید. من ِ معمولن کمحرف، سه-چهار ساعتی، توی همان دیدار اول، با دوست تازه کشف شدهام حرف زدم. با هم از سینما گفتیم، از موسیقی، از علایقمان، از عشقهای ناکام و حسرتهای به دل مانده. فهمیدم آدم باید اصل جنس را پیدا کند. باید بگردد تا با رفیقی رفاقت کند، که هم را میفهمند. کسی که نیاز نباشد برایاش، فکرها و احساساتت را بیش از حد توضیح بدهی. کسی که خودش سر ِ نخ را بگیرد و تا تهاش برود. کسی که...
دیروز یکی از تلخترین و البته، عجیبترین تماسهای تلفنی عمرم را تجربه کردم. همین دوستی که بالا گفتم، زنگ زد و ناگهان گفت که دیگر ایران نیست و قرار هم نیست دیگر برگردد. بیش از حد شوکه شدم. حرف خاصی نتوانستم بزنم. حتا نتوانستم بگویم که چرا قبلترش به من نگفتی. فقط تنهایی و خستهگی صدایاش را حس کردم و مثل یک آدم بیمصرف، سعی کردم، به شرایط جدید اُمیدوارش کنم. مثل احمقها فقط توانستم بگویم من هم تا یکی-دو سال دیگر، شاید به تو ملحق شدم.
راستاش را بگویم؛ از خودم بدم آمد. از الکن بودن زبان و خیلی چیزهای دیگر هم...
بعدش من چه کردم؟ هیچ! فقط فهمیدم رنگ صدایاش بیش از حد خاکستریست. موزیک «تلگراف رُد» از دایر استریتس را توی گوشام فرو کردم و خیره ماندم و به رنگ خاکستری فکر کردم...
همین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر