بغل هم نشسته بودیم که میگفت: «شبیه ِ آخر ِ
دُنیاست» و من تعجب میکردم و میپُرسیدم: «شبیه ِ آخر ِ دُنیا کُجاست؟» و او، به
جایی، نُقطهای، لَکّهای روی دیوار خیره میماند و چیزی نمیگفت و من، دوباره میپُرسیدم:
«آخر دُنیا چه شکلیست اصلن؟» و باز هم، همان حالت قبلیاش را حفظ میکرد و نه
جوابی میداد و نه حرفی میزد و من با خودم فکر میکردم جایی که او حرف نزند، جوابام
را ندهد، شاید شبیه به آخر دنیاست و بعد از چندین دقیقه که سخت برایام میگذشتند،
به ناگهان، خندهی ریز ِ شیرینی میکرد و از دفتر محبوبِ شاعر ِ مغموماش، از بَر،
شعری میخواند و اینبار، من بودم که سکوت میکردم و صدایاش را فقط میشنیدم و
شعر را نمیشنیدم و به همان جا، نُقطه یا شاید هم لکّهی روی دیوار خیره میشُدم
و ذرّه ذرّه، وجودم گرمتر میشد، انگار، کسی که جسم ظریف و پوست ِ لطیفی دارد،
مُحکم به آغوشات کشیده و نفسهای گرماش به
بدنات میخورد و تو داری حظ میبری که شعر تمام میشد و باز هم، خندهی ریز ِ
شیرینی میکرد و میگفت: «میدانم که به شعر گوش نمیدادی» و من هم، در جواب، لبخندی
تحویلاش میدادم و آلبوم ِ عکسهای پولارویدم را از روی زمین، بلند میکردم و عکسها
را نشاناش میدادم و در سکوت، تصاویر را میدیدیم و گهگاه، به عکس خاصی که میرسیدیم،
به هم خیره میشدیم و من در عُمق چشمهاش نگاه میکردم و بعد، هر دو بابت ِ خُلخُلیبازی
ِ آدمهای تو عکس، با صدای بُلند میخندیدیم و خنده که تمام میشُد، عکس دیدن را
از پِی میگرفتیم و همینطور تا به انتهای عکسها و آلبوم را میبستم و دوباره روی
زمین میگذاشتماش و ازش میپرسیدم «خُب، حالا؟» و او هم قیافهی شیطنتباری به
صورتاش میداد و لبخندی میزد و بلند میشد و میرفت آنطرف و دستگاه پخش
موسیقی را روشن میکرد و موزیک ِ جَز، فضای اُتاق را پُر میکرد و بعد، صدای کلیک
ِ کلید چراغ میآمد و بیواسطه، چراغها خاموش میشدند و من، چشمام به سختی میدید
و بعد از چند لحظه که مَردُمکها آشناتر شُده بودند به تاریکی، میدیدم جسم ِ ظریف
ِ سفیدی، شبحوار به سمتام میآید و خوشحال میشدم و ضربان قلبام، شدّت میگرفت
و بدنام، گرم میشد و منتظر میماندم و منتظر میماندم تا فاصلهی آن چند قدمی که
باید طی میکرد تا به من برسد، تمام شود و آن چند لحظه، از هزار سال، چیزی کم
نداشتند برایام، بس که طولانی بودند و مرا غرق میکردند در انتظاری شیرین تا برسد
نزدیکام و من، عطرش را حس کنم و خنده بر لبانام بیاید و در ذهنام، به این فکر میکنم
که این مکان و موقعیّت، قطعن، بهترین و بلندترین جای دُنیاست، شاید هم، آخر
دُنیاست...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر