۲۸ اسفند ۱۳۸۸

در روزهای آخر اسفند...

همین‌طور الکی دستانم را توی هوا به حرکت در‌می‌آورم. بی هیچ هدفی. به امید این‌که از این کار لذت ببرم. که اگر هم نشد مهم نیست. از هوای مطبوع لذت می‌برم و بوی فصل تازه را با بی‌رحمی به ریه‌های‌ام می‌فرستم. نه؛ انگار واقعا دارم لذت می‌برم. حالتی دارم از جنس همین خلسه‌ها که هیچ نمی‌فهمی و مستی. باد خنک به صورتم می‌خورد و پاهای‌ام را توی آب می‌گذارم. گذر زمان را این‌بار خوب احساس می‌کنم. در روزهای آخر اسفند دارم لذت می‌برم. از سادگی...

پی‌نوشت1: سال نو همه‌تان مبارک...
پی‌نوشت2: تیتر پُست، ااز یکی از ترانه‌های فرهاد (با شعری از دکتر شفیعی‌کدکنی) گرفته شده. این هم لینک داونلود ترانه. بشنوید و لذت ببرید...‌

هیچ نظری موجود نیست: