۱۲ دی ۱۳۸۹

از تن‌هایی‌ها ...


۳
گفته بودم زیبا‌تر
از تمام ستارگانی هستی
که سینمای ِ جهان کشف کرده است،

حالا هزار سال نوری
دور شده‌ای از من
و هزار بار زیبا‌تر.

۴
حتا از آدمک برفی
شال و کلاهی بر جا می‌ماند
و هویج کبودی بر چَمن زرد،

اما به یادگار از تو
نمانده در این خانه هیچ
جُز سرمای قلب یخ‌زده‌ات.


۶
یاد گرفته‌ام تنهایی‌ام را
ماهرانه پشت روزنامه‌ای
پنهان کنم،

اما از مهتاب
که بوی ِ شانه‌های تو را می‌دهد
چیزی را نمی‌توان پنهان کرد.

۷
آسمان
و هر چه آبی ِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ ِ هدر رفته است.

بر بوم روزهای حرام شده
چه رنگ‌ها که هدر رفتند
و تو نشدند.

بخش‌هایی از «هفت تَنکای تنهایی»، از مجموعه‌ی «کبریت خیس»؛ سروده‌ی عباس صفاری

پی‌نوشت: عکس بالا مشخصن از «کازابلانکا»ست؛ یکی از بزرگ‌ترین عاشقانه‌های تاریخ سینما.

۲ نظر:

پ-الف گفت...

شعر شش برایم نوستالژی آور است و انگار همیشه خواهد ماند
از این که بگذریم
از درآمیختن خاطره ی کازابلانکا و شعر سه خوشمان آمد

Masoud گفت...

دقیقن واسه من هم همین‌جوره. داستان دارم با قسمت ششم‌ش.
کلن هم که متشکرم.
:-)