«راننده تاکسی حکایت ِ «تنهایی»ست؛ شاید کمتر فیلمی در تاریخ سینما چُنین از در تصویر کردن ِ دقیق و عمیق ِ تنهایی ِ یک انسان موفق بوده باشد. تراویس، آنطور که فیلم نشان میدهد، نه مجنون است، نه عقباُفتاده، نه حتی گُریزان از جامعه. فقط تنهاست. مبارزهٔ او نه با فساد و تباهی، بلکه با تنهاییست. اگر از جامعه متنفر میشود، و دیگران را (همچون راوی بوف کور) «رجاله» میبیند، برای آن است که تمام تلاشش برای برقراری ارتباط، و یافتن ِ «همصُحبت» ناکام میماند. آنچه او را در این مسیر تراژیک پیش میبرد، مجموعهای سوءتفاهم است و بس. و فیلم خیلی خوب نشان میدهد که همهٔ سرنوشت تراویس در آن لحظهای رقم میخورد که بتسی در سینمای نمایشدهندهٔ فیلمهای مبتذل دچار سوءتفاهم میشود؛ و برای تراویس راه بازگشتی نیست.
راننده تاکسی حکایتی آشنا از عشقی ناکام است؛ بهترین شکلی که از چنین حکایتی میتوان تجسم کرد. هر کس زمانی بهنوعی شکلی از چنین احساساتی را تجربه کرده باشد، انعکاسش را در فیلم خواهد یافت.»...
از مقدمهی مجید اسلامی بر فیلمنامهی «راننده تاکسی»؛ به قلم ِ پل شریدر و به ترجمهی فردین صاحبالزمانی؛ نشر نی؛ ۱۳۸۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر