۶ آذر ۱۳۹۰

دو سه چیزی که از زن‌ها می‌دانم...

برای ر.ر



شعری بگو، تا امضای‌اش کُنم...‏

یک
در توان‌ام نیست تغییرت دهم
یا حتا آن‌چه را که هستی شرح دهم.‏
هرگز باور نکن مَردی بتواند زنی را تغییر دهد؛
مردانی که این‌طور ادعا می‌کنند
ریاکارانی هستند
که گُمان می‌برند، زن را از دنده‌شان آفریده‌اند!‏
زن، هرگز، هرگز، از دنده‌ی مرد آفریده نشده
بلکه این مرد است که از زهدان زن پدید آمده،‏
هم‌چو ماهی که از اعماق آب بیرون می‌جهد،‏
و یا شاید مثل برکه‌ای کوچک، که از رودی بُزُرگ منشعب شده؛
این مرد است که به دور خورشید ِ زنانه‌گی می‌گردد و می‌گردد
و خوش‌ست با این خیالْ که در جای‌اش، ثابت ایستاده...‏

دو
در توان‌ام نیست چیزی یادت دهم،‏
آن‌گاه که پستان‌های‌ات دائره‌المعارف‌اند،‏
و لب‌های‌ات، خُلاصه‌ای از تاریخ ِ شراب؛‏
تو، زنی هستی که وجودت به‌تنهایی کافی‌ست:‏
روغن از توست،‏
گندم از توست،‏
آتش از توست،‏
تابستان و زمستان از توست،‏
رعد و برق از توست،‏
باران و برف از توست،‏
موج و دریا از توست،‏
همه و همه، هر چه که هست، همه‌شان از توست...‏
حالا، تو بگو؛
چه می‌توان‌ام یادت بدهم ای زن؟
اصلن، مگر ممکن‌ست کسی بتواند سنجابی را به مدرسه بفرستد؟
یا گُربه‌ای را به نواختن پیانو وادارد؟
مگر می‌شود کسی بتواند، کوسه‌ای را راضی کند
تا به راهبه‌ای پاک‌دامن تبدیل شود؟
نه! آموختن به تو غیرممکن‌ست!‏

سه
در توان‌ام نیست رام‌ات کنم،‏
آداب‌دان و شهری‌ات کنم،‏
و یا حتا، غرایز اولیه‌ات را تعدیل کنم؛
که این، ماموریتی غیرمُمکن‌ست!‏
هر آن‌چه را که می‌دانستم، به تو، امتحان کردم
از حماقت‌ام کُمک گرفتم
اما هیچ‌کدام، بر تو اثر نکرد...‏
نه راهنمایی و ارشاد، و نه اغوا و وسوسه!‏

اصیل و بدوی بمان، همان‌طور که هستی!‏
وحشی و پُر شر و شور بمان، همان‌طور که هستی!‏
فکر کُن، اگر بَبر و ادویه‌جات را از آفریقا بگیرند،‏
چه باقی می‌ماند ازشان؟!‏
یا اگرْ نفت و اسب‌سواری را
از جزیرة‌العرب؛
چه باقی می‌ماند برجا؟!‏
نه! همان‌طور که هستی، باش!‏

چهار
در توان‌ام نیست عادات‌ات را تغییر دهم،‏
سی‌سال،‏
سی‌صد سال،‏
سه‌هزار سال‌ست که این‌گونه‌ای؛
طوفانی هستی که در یک بُطری محبوس شُده‌ای؛
بدنی داری که بوی مردان را، هرجا که باشند، حس می‌کند،‏
حمله می‌کند سمت‌شان،‏
و آن‌گاه، با غریزه‌اش، نابود می‌کند تمام‌شان را...‏

باور نکن آن‌چه را که یک مرد درباره‌ی خودش می‌گوید؛
این‌که اوست شعر می‌گوید
و بچه می‌سازد؛
این زن‌ست که شعر را می‌سُراید
و مرد، فقط آن را به نام خودش امضا می‌کند؛
این زن‌ست که بچه را می‌زاید
و مرد، فقط کاغذ زایش‌گاه را امضا می‌کند
تا این‌طور، «پدر» نام بگیرد!‏

پنج
در توان‌ام نیست طبیعت‌ات را تغییر دهم
کتاب‌های‌ام به کارَت نمی‌آیند،‏
حرف‌های‌ام متقاعدت نمی‌کنند
و نصیحت‌های پدرانه‌ام سودی برای‌ات ندارند...‏

تو، ملکه‌ی آشوبی!‏
ملکه‌ی دیوانه‌گی!‏
که به هیچ‌کس تعلق نداری...‏
باش؛ همان‌طور که هستی!‏

تو، درخت زنانه‌گی هستی
که بی‌خورشید و آب،‏
بالا می‌رود و رُشد می‌کند؛
تو، آن پری دریایی هستی
که تمام مردان را دوست می‌دارد
اما عاشق هیچ‌کدام‌شان نیست،‏
با همه‌شان می‌خوابد
و با هیچ‌کدام‌شان!‏
تو، آن زن بادیه‌نشینی
که با تمام قبایل می‌رود
و باکره برمی‌گردد...‏

باش!‏
باش، همان‌طور که هستی
که در توان‌ام نیست تغییرت دهم...‏


نِزار قبّانی
مترجم: مسعود ناسوتی

۴ نظر:

فاطمه گفت...

چیزی نمیشه گفت جز این که عالی بود. کاملا قابل لمس ...

یاد My Fair Lady افتادم و بازی Audrey Hepburn زیبا در این فیلم.

مرسی

Masoud گفت...

ممنون از اظهار لُطف‌ات.
اتفاقن برای انتخاب عکس دُچار دردسر شُدم و بین آدری هپبُرن و اینگرید برگمن موندم که در نهایت، طبق سُنت همیشه‌گیِ عکس‌هایی که واسه شعرهای نزار قبانی توی این بلاگ انتخاب می‌کنم، دوباره به سُراغ بانو برگمن رفتم...‏

وب‌گرد گفت...

در فوق‌العاده بودن ِ شعر که شَکی نیست. ولی این‌که یک شاعر از جهان عرب، تصوری در این حد قشنگ و متفاوت از یک زن، در ذهن داشته، زیبایی ِ شعر رو دوچندان کرده. این‌که کسی در جامعه‌ای بزرگ شده باشه که پَست‌ترین افکار رو در مورد زنان دارند و در عین حال خودش چنین شعری بگه و چنین افکاری داشته باشه و به قول معروف، هم‌رنگ جماعت نباشه... قابل تحسینه!

و البته من رو به یادِ فرمینا داثای ِ عشق در زمان ِ وبا می‌اندازه!

Masoud گفت...

کاملن موافق‌ام با شُما وب‌گرد ِ عزیز. با درنظر گرفتن پیشینه‌ی تاریخی/اجتماعی که نزار قبانی توی اون رُشد کرده و بُزُرگ شُده، داشتن هم‌چه دیدگاهی نسبت به زنان، جدن ستودنی‌یه. و تازه، این جُدای کلماتی هست که برای زنان می‌نویسه؛ کلماتی که «این‌جهانی» نیستند...

اوه اوه! جدن فرمینا داثای ِ «عشق در زمان وبا» به‌خاطرم نبود! مطمئنن زنی که پنجاه و سه‌سال و هفت‌ماه و یازده روز و شب بتونه مردی رو واله و شیدای خودش نگه داره، لایق بیش‌ترین‌هاست!‏

در کُل هم ممنون‌ام که می‌خوانید.